شان آیشان آی، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 19 روز سن داره

ماه پرشکوه من

روز جهانی کودک

گل خوشبو من روزت مبارک  سال ٨٧ یه چنین روزی اولین بار بود که تکون خوردنت را حس کردم مور مورم شده بود ولی خوب خدار و شکر علامت حیاتت بود مگه نه پنجشنبه با بابانوید بردیمت کلبه بازی کلی بازی کردی بهت خوش گذشت جمعه هم زوزو و عموصادق و مامی و بابارضا روزت تبریک گفتند و فقط بابارضا اومد چون بقیه مسافرت بودند شنبه هم برات یک کیف آبی  با ظرف غذا گرفتم که بابارضا زحمت کشیده بود   ...
17 مهر 1390

نمایش عروسکی

کوچولوی بزرگ شده من سلام مدت زیادی برات ننوشتم نمی دونم چرا؟ بیست و ششم شهریور خاله مریم برات زحمت کشیده بود بلیط نمایش عروسکی گرفته بود که با هم رفتیم فرهنگسرای نیاوران خوشحالم از اینکه تو خیلی با افراد غریبه برعکس من ارتباط برقرار می کنی و خیلی هم رکی هر فردی که  کچله ،(اینم بخاطر خاله سوده و آزاده که هی ازنوشتن من بدون کاماایراد میگیرن )ببینی می گی شما کچلی مگه نه و .... به هر حال مامان مونا با هزار آرزو رفت نمایش عروسکی که تورو خوشجال کنه اما چشم همه روز بد نبینه که آبروی من کلی بردی مخصوصا که خاله هدی و یاسمین هم اومده بودند و یاسمین مثل یک خانوم نشست تا اخر نمایش ولی تو می گفتی قصه بسه بسه عروسکها رو بدید ب...
12 مهر 1390

شهر کتاب

به قول خودت عزیز دلم یک روز بردمت شهر کتاب که تا رفتی نشستی برای بچه ها قصه خوندی قصه می می نی .......مامانش اوفت عزیز دلم آشغالت زمین نییز  بعد می زدی روی میز و می گفتی سالکت اگه گوش ندین نمیخونم ها بماند که وقتی هر جا میبرمت خاک شیر برمی گردم بس که انرژی داری کوفته کوفته می شم کاش منم مثل مادرهای دیگه تو خونه بودم و مجبور نبودم برم سر کار تا تو بیشتر و همینطورمن آسایش داشتیم ولی .....   ...
11 مهر 1390

مهد کودک پارسا

روز به روز داری بیشتر خودت توی دلم باز می کنی فکر می کنم  دوریت هیچ وقت نتونم تحمل کنم خیلی زیبا دوست دارم توی این مدتی که نشد برایت بنویسم درگیر عوض کردن مهد کودکت بودم اصلا از مهد قبلیت راضی نبودم که گذاشتمت مهد پارسا که خیلی راضیم از بس اونجا شیرین زبونی می کنی خاله پرستو بهت می گه ای دم بریده راستی موقعی که می خواستم اسمتاینمهد بنویسم خاله زهره و نیوشا را هم دیدیم که خاله زهره همکلاسی مامان مونا بوده و تو کلی با دخملش بازی کردی که بهت می گفت آبجی ولی این روزها یی که صبح می ری مهد دلم مثل سیر و سرکه می جوشه عزیز دلم ...
11 مهر 1390

موهای خاله آزاده

زیبای مو فرفری که مثل من از موهات ناراضی دیروز که بردمت حمام دیدی موهات صاف شده گفتی مامان مونا دیدی موهام مثل خاله آزاده شده خوشگل شدم دیگه حالا از حموم که اومدیم اصلا نذاشتی موهات خشک کنم   امان از دست خاله آزاده خوش تیپ ...
7 تير 1390

غصه ها خوابیدن

دختر گلم تو به شعر همه چی آرومه خیلی علاقهداری به خاطر همین خاله سوده برات این آهنگ روتوی گوشیم ریخته تا هر زمان دلت بخواد گوش کنی  دیروز که داشتم از مهد می یومدی برات این آهنگ گذاشتم تو از خوشحالی جیغ زدی و معنی غصه ها خوابیدن ازم پرسیدی 
7 تير 1390

یک ماه گذشت

بالاخره یک ماه گذشت شیرینکم از مهد کودک رفتنت و تو روز به روز بهتر می روی مهد کودک خوشبختانه مربیت را عوض کردند و تو این مربی را بیشتر دوست داری آخه به قول خودت خاله مریم (مربی قبلی) دستت را می کشید ای شیطون خیلی ماه سختی را پشت سر گذاشتم خیلی روم فشار بود(روحیه مامی و زوزو) ولی به هر حال گذشت احساس می کنم مدیر و مربیهای مهد به خاطر شیرین زبونیهات خیلی دوست دارند تو هم خیلی بهتر به حرفهام گوش میدی آخه قبلا تره هم برای مامان مونا خورد نمی کردی چه برسه ..... امیدوارم روزی که بزرگ شده بدونی که همه سعیم رو برات کردم هر چه در توان داشتم راستی کلی کلمات متضاد یاد گرفتی و ١٢ رنگ هم بهت یاد دادم خیلی باهوشی خوشحالم
7 تير 1390

جمعه ی من و تو

بابا نوید چهارشنبه با دوستاش رفته بود شمال و من و تو تنها بودیم که جمعه قرار شد عزیزم ها بیان خونمون و تو کلی باهاشون خوش گذروندی بعد رفتیم یه جایی که باز اسمش یادم رفت قوچک موچک داشت که بلال خوردی خیلی خوشت اومده بود بماند که کفشت هم انداختی توی آش رشته و کلی آبروی من بردی ...
8 خرداد 1390