شان آیشان آی، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

ماه پرشکوه من

دندانپزشک

شان آی عزیزم دلم خیلی شور می زنه میترسم بیام دنبالت مهد کودک میدونی چرا آخه امروز معاینه دندانپزشکی داشتی دلم نمی خواد دندونات به قول خودت باکتریها خورده باشن حتما نخوردن آخه با یه مصیبتی دندونات  هر شب مسواک می زنم  خدایا دندونات سالم باشن مثل خودت اصلا فکرش نکن حتما درست می شه حالم بده خیلی بده سرم درد می کنه  درمون می شم
4 آبان 1390

هواپیما

دختر نانازم امروز صبح که بیدار شدی با کلی مراسم آماده حرکت به مهد شدی و گفتی مامان با ماشین میریم   گفتم بله گفتی نمیدام(نمیخوام) با هواپیما بریم گفتم چشم چرا تا به حال دخترم به ذهنم نرسیده بود سوار سفینه فضایی میشیم به جای مهد کودک میریم کره ماه چطورههههههه (به قول خاله سوده) ...
3 آبان 1390

خونه خاله آزاده

خوشگل زیبای من  اومدم مهد کودک دنبالت بعد رفتیم دنبال خاله سوده و رفتیم خونه خاله آزاده خدا رو شکر آبروریزی نکردی مریم جون بهت یک عروسک ناناز کادو داد که خیلی خوشحال شدی کلی اونجا به من و تو خوش گذشت خاله آزاده که برات یه عالمه خوراکیهای خوشمزه خریده بود برخلاف تصورم که فکرمی کردم اصلا راحت نباشم خیلی به من خوش گذشت و اصلا دلم نمی خواست برگردم ولی صبح بابا نوید دعوام کرده بود  به خاطر یک فردی......خوب شایدم حق داره براش عزیزه دیگه......ولی من که خیلی از بابانوید دلگیر شدم ....مجبور شدم زود برگردم ...
2 آبان 1390

اولین فحش زندگیت و گوجه های پخته

دیروز بابا نوید برات آدامس توت فرنگی خریده بود که همه آدامسها رو خوردی بابانوید گفت شان آی چرا همه آدامسها رو خوردی برای فردا هم نگه دار دیگه من برات نمی خرم من هم که دیدم داره دعوا می شه گفتم خوب حالا بابا نوید ببخشید شاید شان آی دوست داره یک روزه همه آدامسهاش بخوره به جای ده روز   بابا نوید هم گفت من دیگه برات تا ده روز آدامس نمی خرم  شان ای هم گفت خوب نخر  می گم مامی بخره  بابا نوید گفت مامی نمی خره برات . شان ای گفت خودم می دونم نمی خره بابارضا می خره می ده به مامی به من بده  بابانوید گفت بابارضا هم نمی خره .شان آی گفت می خره می خره می خره   بعد ازهم دور شدن ، من که فکر می کردم قضیه فیصله یافته ...
2 آبان 1390

گلدونه ها

چهارشنبه با خاله سوده اومدیم مهد کودک دنبالت و بعد با دوچرخه ات رفتیم به سمت گلدونه ها که خاله سوده خرید کنه . کلی بهت خوش گذشت و کتاب خوندی و مدام سوده رو صدا می کردی بین راهروها راه میرفتی و یک کیف طبق معمول هم انتخاب کردی که خاله سوده مهربون برات خرید و توی راه برگشت به خونه هم که کلی با سوده مثلا بازی کردی و با موبایل صحبت می کردی و با قر راه می رفتی و موهاتم که مثل جنگلی ها (به قول سوده) شده بود(قابل توجه خاله آزاده مو قشنگ) توی راه از سوده می پرسیدی تو هم می یایی خونمون بعد سوده می گفت بله خیالت راحت می شد تندتر می یومدی خلاصه اومدی خونه شام خوردیم (عدس پلو دستپخت مامان سوده) و کلی هم با سوده بازی کردی راستی برات گوشواره خوشگلم خرید...
2 آبان 1390

رستوران

نازگل کوچولو دیروز برای اولین بار بعد از این دوسال و اون چند سال پیش دیگه که دیگران مهلت        نمی دادند سه تایی رفتیم رستوران که به تو خیلی خوش گذشت تو اصلا اذیت نکردی فکر کنم دیگه داری یواش یواش بزرگ می شی مگه نه؟ به همه هم سلام می کردی و تو که اصلا سوپ نمی خوردی دیدم یه بشقاب پر سوپ خوردی ماشاالله    به هر حال به تو که خیلی خوش گذشت به من هم خوش می گذشت خوشحال می شدم چون که خیلی ناراحت شدم حالا قراره با خاله سوده و خاله آزاده بریم حالگیری ...
27 مهر 1390