شان آیشان آی، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 19 روز سن داره

ماه پرشکوه من

روز تولدت

1390/11/25 11:30
نویسنده : مونا
603 بازدید
اشتراک گذاری

فردا شد یعنی فردای دیروز اصلا تا صبح نخوابیدم یه عالمه فکر می کرد فکرهای متفاوت، چرخه شکسته زندگیم بست خورده بود به صبرم فکر می کردم که کاش اینقدر صبور نبودم کاش زبونم بیشتر تو حفره دهانم می چرخید....یه دعا کردم اون لحظه که الان پشیمونم گفتم خدایا دخترم صبور نباشه که نشدی

روی تختم که دید خیلی خوبی هم به آسمون داشت منتظر شدم تا حاضرم کنند برای اتاق عمل فکر می کنم ساعت ٧ بود برعکس روزهای بی تو بودن اصلا سردم نبود یه خانومه خیلی ناله می کرد صداش اعصابم خورد کرده بود.....بسته دیگه دهنم تلخ شده بود آب دهانم قورت دادم و کمی خودم مرتب کردم بالاخره اومدن من ظاهرا ریلکس بودم که پرستار گفت نترسیها اصلا ترس نداره من خندیدم و گفتم ممنون

نه بابا تو که نمی ترسی معلومهکلافهمی خواستم بگه بسه دیگه بریم

سوار ویلچر شدم طبقه پایین مامی و بابارضا و عموصادق و زوزو و بابا نوید منتظرم بودن چشمهای مضطرب مامی نگرانم کرد یعنی ممکن دیگه برنگردم نه بابا این فکرها چیه نمی دونم حس دلسوزی برای مامی داشتم نمی دونم چرا ..باهات صحبت می کردم می گفتم دیگه داری میایی که همه چی ببینی رفتم لباس پوشیدم روی تخت ،آماده اتاق شدم از همه خداحافظی کردم باز چشمهای مامی.....چی بود نمی دونم سعی کردم خودم بیخیال نشون بدم و کمتر صحبت کنم و حرف جالبی نزنم که اگر مردم کمتر گریه کنندچشمک

به دنیا اومدی دخترم تولدت مبارک ازاینکه به این دنیا اومدی خوشحالم شاد زندگی کن و با مهارتتتتتت خیلی دلم می خواست به دنیا بیایی با خواسته خودم به این دنیا اومدی و این برام لذت بخشه

یه دختر سالم به دنیا اومده اولین صدایی بود که می شنیدم صدای زوزو بود در عالم بیهوشی می گفتم انگشت داره گوش داره .............. و بعد مامی و بابارضا و عموصادق و مامانی و نسترن دیدم

خیلی تو حال خودم نبودم ولی لحظه شماری می کردم برای دیدنت وقتی دیدمت چقدر نرم بودی چقدر کوچولو بود چقدر عزیز شدی حالا سرت بوس کردم چقدر دوست داشتم خیلی اروم بودی زیاد گریه نمی کردی با بی حالی تلفنها را جواب می دادم اصلا تو حال خودم نبودم به قول معروف خمار خمار بودم ولی یادم بعدازظهر دایی محمد و مبنوجون و سحر و سپیده و مادرجون پدرجون و خاله سیما خاله ژاله و منیر اومدن دیدنمون و فرداش هم نسیم جون و عمو حمید و دایی امیر و فرانک جون ....

که همون موقع برای بابا نوید یک جشن تولد گرفتیم خیلی خوش  گذشت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)