روزهای سخت سه سال پیش
گل دخترم الان که پشت میز کارم نشستم به یاد سه سال پیش که توی دلم بودی افتادم البته همینطوری یادم نیوفتاد خاله سوده تو گوشی قدیمیش یه عکس از من و تو البته تو پنهان در یک شکم قلمبه بهم نشون داد که حال و هوام عوض کرد یاد روزهای سخت با تو بودن البته باز با تو پنهان افتادم که اونقدر وروجک بودی کیسه آبت پاره کرده بودی من ٥ ماه خانه نشین کردی اون هم از نوع مطلق می دونی معنی مطلق یعنی چی یعنی خودت نمی تونی حموم بری باید کف حموم می خوابیدم تا مامی من می شست بیچاره مامی خیلی اذیت شد .غذا نشسته نخوری فقط ٢ ماه سوپ بخوری اون هم با نی خلاصه دستشویی خواستم برم باید زود برمی گشتم زیاد به پرنسس فشار نیاد خلاصه از همه مهمتر که مدام باید لبخند می زدم و تلفن جواب می دادم که بابا خوبم مرسی بهترم خدا رو شکر بسه دیگه چقدر احوالم می پرسید خسته شدم بعضی ها هم که برای اینکه زیاد و هی به من سر بزننوقت بگذرونن ناهار می یومدن خونه ما مهمونی بیچاره مامی طفلی عمو صادق و زوزو مدام برام آب به و انار اوردن که من هم مجبور بودم که بخورم یادم میاد وقتی آب انار می خوردم خیلی حالم بد می شد نمی دونم چرا ...........
به هر حال این روزها ثانیه شماری می کردم که تو بیایی بیایی بیرون دیگه