تولد کفش دوزکی دو سالگیت
شان آی عزیزم خیلی وقت که نتونستم برات بنویسم خیلی آخه شیطونی می کنی من اصلا حتی وقت حموم کردن هم ندارم با لاخره برات تولد دو سالگی با شکوهی رو با کمک مامی و زهره جون و سوسن جون گرفتم که اگز زحمات اونها نبود اصلا امکان نداشت بتونم برات تولد بگرم تو هم کلی شیرین زبونی می کردی همه از لباسی که مامی برات دو خته بود تعریف می کردند زهره جون هم که کلی خونه مامی رو تزئین قرمز و مشکی کرده بود که محشر شده بود همه مهمونها اومده بودند تو کلی با بچه ها نانای می کردی سوسن جون هم زحمت غذا ها رو کشیده بود لابد الان می گی پس مامان مونا چیکار کرد
من هم که یک روز مرخصی گرفتم و تو وروجک خونه نگه داشتم چون یا جای تو بود یا جای وسایل تزیینی
موقع تولد اصلا بغل من نمی اومدی من که خیلی ناراحت می شدم توی دلم نمی دونم چرا ؟
فردای روز تولدت هم اصلا دلت نمی خواست پیش من باشی و من کلی تلاش می کردم که تو را سرگرم کنم با اینکه خیلی خسته بودم و لی فایده ای نداشت که نداشت خدا بهم کمک کنه