شان آیشان آی، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره

ماه پرشکوه من

سرسره آبی

شان آی خوشگلم از بعد از عید تصمیم گرفتم هر روز ببرمت پارک تا بازی کنی چقدر اونجا رو دوست داری از اداره که می رسم خونه مامی با هم می ریم پارک تا ۶ بعدازظهر بعد برات یک بستنی می خرم و با هم میاییم خونه و تو کمی استراحت می کنی البته بماند که روزهای اول دل از پارک نمی کندی و گریه می کردی من هم خیلی خسته می شم و از خستگی پاهام ذوق ذوق می کنه ولی بهت گفتم اگر گریه کنی و نیایی دیگه نمی تونیم پارک بیاییم روز بعد بهت گفتم شان آی خانم از سرسره آبی و تاب خداحافظی کن گفتی مامان مونا سرسره آبی داره گریه می کنه میگه دانای(شان آی) نرو پیش من بمون  خیلی ناقلایی حالا من باید چی بهت  می گفتم عروسک ...
28 فروردين 1390

عید نوروز

شان آی گلم امسال با بابا نوید تصمیم گرفتیم بریم شمال که رفتیم حتی سال تحویل هم اونجا بودیم من دلم خیلی گرفته بود  من رو خیلی اونجا اذیت کردی بعد از اینکه مامان و زهره جون هم اومدن شمال دیگه تو خیلی با من بدتر میکردی مدام دلم می شکوندی آخه انگار که اصلا من دوست نداری نمی دونم الان این نوشته ها رو برای چی دارم می نویسم شاید چون خیلی دلم غصه داره شاید هم تو یک روزی این غصه ها را از روی دلم برای همیشه برداری شاید هم....   کوچولوی نازم با تمام این حرفها بازم می پرستمت ...
22 فروردين 1390

تولد کفش دوزکی دو سالگیت

شان آی عزیزم خیلی وقت که نتونستم برات بنویسم خیلی آخه شیطونی می کنی من اصلا حتی وقت حموم کردن هم ندارم با لاخره برات تولد دو سالگی با شکوهی  رو با کمک مامی و زهره جون  و سوسن جون گرفتم که اگز زحمات اونها نبود اصلا امکان نداشت بتونم برات تولد بگرم تو هم کلی شیرین زبونی می کردی همه از لباسی که مامی برات دو خته بود تعریف می کردند زهره جون هم که کلی خونه  مامی رو تزئین قرمز و مشکی کرده بود که محشر شده بود همه مهمونها اومده بودند تو کلی با بچه ها نانای می کردی سوسن جون هم زحمت غذا ها رو کشیده بود لابد الان می گی پس مامان مونا چیکار کرد من هم که یک روز مرخصی گرفتم و تو وروجک خونه نگه داشتم چون یا جای تو بود یا جای وسایل تزیینی ...
22 فروردين 1390

شیرین کوچولو

دیروز خاله آزاده و آرش خونه ما اومدند. توهم که از خواب بیدار شده بودی کلی واسه خودت بداخلاق بودی. به آرش اسباب بازیهات را نمی دادی و می گفتی مامان مونا یعنی اینها مال مامان مونا ست ای ناقلا  موقع رفتن هم کلاه آرش رو بهش نمی دادی و می گفتی با زبون شیرینت که اینهم مال مامان مونا به هر حال هر طور شد ازت گرفتم . ساعت ۳۰/۹ شب بود که زنگ خونمون زدند من و بابا نوید دیدیم که عمو(همسایه بالایی) برات کادوی ولنتاین آورده خدا شانس بده تو دو سالگی اولین کادوی ولنتاینت هم گرفتی ...
25 بهمن 1389

تولد دو سالگی

فردا عزیز دلم تولد دو سالگیت هست، مبارک باشه. امیدوارم همیشه سلامت و خوشحال باشی. عزیزم سه ماهه که مامان مونا داره فکر می کنه و تدارک تولدت را می بینه . مامی زحمت کشیده و برات یک  لباس کفش دوزکی دوخته و زو زو هم داره وسایل تزیین را آماده می کنه طفلکی ها خیلی خسته شدند تو هم خیلی شیطونی می کنی آخه امسال جشن تولدت را کفش دوزکی می خواهم بگیرم . برات یک کارت خوشگل سفارش دادم و آلبوم عکست را مثل پارسال که از بدو تولد تا یکسالگی بود و امسال از یک سالگی تا دو سالگی تهیه دیدم. امیدوارم خوب و آبرومندانه برگزار بشه. بدون که مامان مونا خیلی دوست داره و عاشقته و هر کاری از دستش بر بیاد برات می کنه امیدوارم تو هم وقتی بزرگ شدی دختری به ان...
24 بهمن 1389

بدون عنوان

عزیز دلم دیروز خونه مامی بودیم و زهره جون و عمو صادق و بابا رضا  و بابا نوید و عمو کامی و خاله سوسن هم بودند خیلی بهت خوش گذشت مامی برات کیک تولد خریده بود تو مدام شمعها را فوت می کردی چقدر بزرگ شدی داشتی نانای میکردی و آهنگ تولد تولد به قول خودت تولی تولی تولیت مبارک را می خوندی لباست هم خیلی ناناز شده بود به تو هم خیلی خوش گذشت هر چند که موقع اومدن هم باز گریه می کردی نمی خواستی بیایی برای بابا نوید هم تولد گرفتیم تو شمعهای بابا نوید هم فوت می کردی و کادوهاش را  بهش نمی دادی می گفتی دانای (شان آی) بابا ن (بابا نوید) نه.  دایی علی هم برات لباس و کفش خوشگل فرستاده که دستش درد نکنه  خاله آزاده و خاله سوده هم برات...
24 بهمن 1389

تولد

دخترم تو در یک روز قشنگ و سرد زمستانی به دنیا اومدی اومدی تا  زیباترین روز زندگیم را با تو تجربه کنم امیدوارم سلامت باشی و روزهای قشنگی را پشت سر بزاری  
10 بهمن 1389